#70 - جوجه تیغی و مار
فخری قمیشی
00:29:56
LinkPodcast
داستانهای مثنوی
About this episode
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
*
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
|
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
*
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
|
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
*
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
|
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
*
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
|
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
*
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
|
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
*
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
|
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
*
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
|
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل
*
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
|
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
*
ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
|
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین
*
ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا
|
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
*
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما
*
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
|
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
*
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
|
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
*
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
|
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
*
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
|
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
*
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
|
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
*
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
|
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
*
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
|
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل
*
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
|
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
*
ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
|
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین
*
ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا
|
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
*
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما