#61 - داستان زندانی مفلس

#61 - داستان زندانی مفلس

فخری قمیشی
00:29:56
Link

About this episode

بود شخصی مفلسی بی خان و مان
*
مانده در زندان و بند بی امان
|
لقمهٔ زندانیان خوردی گزاف
*
بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
|
زهره نه کس را که لقمهٔ نان خورد
*
زانک آن لقمه‌ربا گاوش برد
|
هر که دور از دعوت رحمان بود
*
او گداچشمست اگر سلطان بود
|
مر مروت را نهاده زیر پا
*
گشته زندان دوزخی زان نان‌ربا
|
گر گریزی بر امید راحتی
*
زان طرف هم پیشت آید آفتی
|
هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست
*
جز بخلوتگاه حق آرام نیست
|
کنج زندان جهان ناگزیر
*
نیست بی پامزد و بی دق الحصیر
|
والله ار سوراخ موشی در روی
*
مبتلای گربه چنگالی شوی
|
آدمی را فربهی هست از خیال
*
گر خیالاتش بود صاحب‌جمال
|
ور خیالاتش نماید ناخوشی
*
می‌گدازد همچو موم از آتشی