#68 - مردی که ادعا می‌کرد خدا گناهانش را نمی‌گیرد

#68 - مردی که ادعا می‌کرد خدا گناهانش را نمی‌گیرد

فخری قمیشی
00:29:33
Link

About this episode

آن یکی می‌گفت در عهد شعیب
*
که خدا از من بسی دیدست عیب
|
چند دید از من گناه و جرمها
*
وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا
|
حق تعالی گفت در گوش شعیب
*
در جواب او فصیح از راه غیب
|
که بگفتی چند کردم من گناه
*
وز کرم نگرفت در جرمم اله
|
عکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه
*
ای رها کرده ره و بگرفته تیه
|
چند چندت گیرم و تو بی‌خبر
*
در سلاسل مانده‌ای پا تا بسر
|
زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه
*
کرد سیمای درونت را تباه
|
بر دلت زنگار بر زنگارها
*
جمع شد تا کور شد ز اسرارها
|
گر زند آن دود بر دیگ نوی
*
آن اثر بنماید ار باشد جوی
|
زانک هر چیزی بضد پیدا شود
*
بر سپیدی آن سیه رسوا شود
|
چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود
*
بعد ازین بر وی که بیند زود زود
|
مرد آهنگر که او زنگی بود
*
دود را با روش هم‌رنگی بود
|
مرد رومی کو کند آهنگری
*
رویش ابلق گردد از دودآوری
|
پس بداند زود تاثیر گناه
*
تا بنالد زود گوید ای اله
|
چون کند اصرار و بد پیشه کند
*
خاک اندر چشم اندیشه کند
|
توبه نندیشد دگر شیرین شود
*
بر دلش آن جرم تا بی‌دین شود
|
آن پشیمانی و یا رب رفت ازو
*
شست بر آیینه زنگ پنج تو
|
آهنش را زنگها خوردن گرفت
*
گوهرش را زنگ کم کردن گرفت
|
چون نویسی کاغد اسپید بر
*
آن نبشته خوانده آید در نظر
|
چون نویسی بر سر بنوشته خط
*
فهم ناید خواندنش گردد غلط
|
کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد
*
هر دو خط شد کور و معنیی نداد
|
ور سیم باره نویسی بر سرش
*
پس سیه کردی چو جان پر شرش
|
پس چه چاره جز پناه چاره‌گر
*
ناامیدی مس و اکسیرش نظر
|
ناامیدیها بپیش او نهید
*
تا ز درد بی‌دوا بیرون جهید
|
چون شعیب این نکته‌ها با وی بگفت
*
زان دم جان در دل او گل شکفت
|
جان او بشنید وحی آسمان
*
گفت اگر بگرفت ما را کو نشان
|
گفت یا رب دفع من می‌گوید او
*
آن گرفتن را نشان می‌جوید او
|
گفت ستارم نگویم رازهاش
*
جز یکی رمز از برای ابتلاش
|
یک نشان آنک می‌گیرم ورا
*
آنک طاعت دارد و صوم و دعا
|
وز نماز و از زکات و غیر آن
*
لیک یک ذره ندارد ذوق جان
|
می‌کند طاعات و افعال سنی
*
لیک یک ذره ندارد چاشنی