#67 - باغبان حیله‌گر و میهمان ناخواسته

#67 - باغبان حیله‌گر و میهمان ناخواسته

فخری قمیشی
00:29:29
Link

About this episode

اغبانی چون نظر در باغ کرد
|
دید چون دزدان بباغ خود سه مرد
*
یک فقیه و یک شریف و صوفیی
|
هر یکی شوخی بدی لا یوفیی
*
گفت با اینها مرا صد حجتست
|
لیک جمع‌اند و جماعت قوتست
*
بر نیایم یک تنه با سه نفر
|
پس ببرمشان نخست از همدگر
*
هر یکی را من به سویی افکنم
|
چونک تنها شد سبیلش بر کنم
*
حیله کرد و کرد صوفی را به راه
|
تا کند یارانش را با او تباه
*
گفت صوفی را برو سوی وثاق
|
یک گلیم آور برای این رفاق
*
رفت صوفی گفت خلوت با دو یار
|
تو فقیهی وین شریف نامدار
*
ما به فتوی تو نانی می‌خوریم
|
ما به پر دانش تو می‌پریم
*
وین دگر شه‌زاده و سلطان ماست
|
سیدست از خاندان مصطفاست
*
کیست آن صوفی شکم‌خوار خسیس
|
تا بود با چون شما شاهان جلیس
*
چون بباید مر ورا پنبه کنید
|
هفته‌ای بر باغ و راغ من زنید
*
باغ چه بود جان من آن شماست
|
ای شما بوده مرا چون چشم راست
*
وسوسه کرد و مریشان را فریفت
|
آه کز یاران نمی‌باید شکیفت
*
چون بره کردند صوفی را و رفت
|
خصم شد اندر پیش با چوب زفت
*
گفت ای سگ صوفیی باشد که تیز
|
اندر آیی باغ ما تو از ستیز
*
این جنیدت ره نمود و بایزید
|
از کدامین شیخ و پیرت این رسید
*
کوفت صوفی را چو تنها یافتش
|
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش
*
گفت صوفی آن من بگذشت لیک
|
ای رفیقان پاس خود دارید نیک
*
مر مرا اغیار دانستید هان
|
نیستم اغیارتر زین قلتبان
*
اینچ من خوردم شما را خوردنیست
|
وین چنین شربت جزای هر دنیست
*
این جهان کوهست و گفت و گوی تو
|
از صدا هم باز آید سوی تو
*
چون ز صوفی گشت فارغ باغبان
|
یک بهانه کرد زان پس جنس آن
*
کای شریف من برو سوی وثاق
|
که ز بهر چاشت پختم من رقاق
...