شماره (٠٥٦) - ٢٧ دی ماه ١٣٨٩
دفتر اول _ ابیات ٣٢٧٥ تا ٣٣٢٠
سر از آن رو می نهم من بر زمین
تا گواه من بود در یوم دین
نطق آب و نطق خاک و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
فلسفی منکر شود در فکر و ظن
گو برو سر را بر این دیوار زن
فلسفی کو منکر حنانه است
از حواس اولیا بیگانه است
بلکه عکس آن فساد و کفر او
این خیال منکری را زد بر او
فلسفی مر دیو را منکر شود
در همان دم سخره دیوی بود
گر ندیدی دیو، خود را ببین
بی جنون نبود کبودی در جبین
می نماید اعتقاد و گاه گاه
آن رگ فلسف کند رویش سیاه
الحذر ای مومنان، کان در شماست
در شما بس عالم بی منتهاست
هر که او را برگ این ایمان بود
همچو برگ، از بیم این لرزان بود
دعا کردن بلعم باعور، که موسی و قومش را از این شهر که حصار داده اند، بی مراد بازگردان.
___________________________________________
می گوید فلسفی به خاطر اینکه فکر او سالم نیست، این خیالات به فکر او خطور می کند؛ در حالی که برای او خیال است، برای مردم خیال نیست. اینکه انکار می کند که دیو و ابلیس وجود دارد، و این امور را رد می کند، در همان لحظه، تحت سیطره همین موجودات است که این حرف را می زند. چون این امور برای برخی افراد، خیلی روشن و واضح است. از نظر عقلی هم، دلیلی ندارد که ما همه هستی را محدود کنیم به آنچه که مشاهده می کنیم و حواس ما درک می کند؛ اگر طیف امواج الکترومگنتیک را بررسی کنیم، از آن پهنه بسیار بسیار وسیع که در هستی وجود دارد، مقداری که حواس ما درک می کند و حتی با ابزار دریافت می کنیم، بسیار ناچیز و جزئی است، که ما عظمت این هستی را نمی توانیم پی ببریم، چه رسد که برای ما محسوس شود. دوست ما محاسبه ای کرده بود در زمینه طیف امواج الکترومگنتیک، که اگر این طیف را هزار کیلومتر در نظر بگیریم، یعنی حساب کنید که مثلا از اینجا (تهران) تا مشهد اندازه این طیف باشد، اگر این طیف را هزار کیلومتر قرار دهیم، آنچه که برای ما قابل حس هست، چیزی حدود 0.03 میلی متر است که می توانیم با چشم دریافت کنیم. می خواهیم حالا کل عالم را هم با این میزان ادراک قیاس کنیم و حکم هم صادر کنیم، و فکر کنیم که همه را هم شناختیم و دسترسی به کل این عالم هم داریم.. !!
وقتی چهار کلمه علم تقلیدی دست دوم، از این و آن می شنویم ، این توهم برای ما پیش می آید که همه چیز را شناخته ایم....، دیگر هیچ کس را هم که قبول نداریم .... و پدر و مادرهای ما هم که همه امل و گذشته گرا و بی سواد محسوب می شوند...، و دیگران هم که در این وادی ها نیستند که نمی فهمند این عوالم را.... و با همین سه صدم (0.03) میلی متر از هزار کیلومتر، ما نه تنها دچار خیالات از این دست می شویم، بلکه حکم هم برای کل آن صادر می کنیم، و فکر می کنیم که کل آن را مشاهده کرده ایم. حضرت مولانا در این خصوص، مثال های خیلی تندی می آورد.. و انسان اگر حواسش جمع باشد، هیچ وقت از این خیالات نمی کند.
پنجه با مردان مزن، ای بوالهوس
برتر از سلطان چه میرانی فرس
"هش"چه باشد؟ عقل کل ای هوشمند
هوش جزوی، "هش" بود اما نژند
جمله حیوانات وحشی ز آدمی
باشد از حیوان انسی در کمی
خر نشاید کشت از بهر صلاح
چون شود وحشی، شود خونش مباح
باز "عقلی" ، کو رمد از عقل عقل
کرد از "عقلی" به حیوانات نقل
کل اطلاعات و عوالم جمادی و نباتی و حیوانی، در یک فرد موجود است. انسان نتیجه تکامل کل هستی است. روح انسان، از جمادات به نباتات، و از نباتات به حیوانات سیر کرده است، تا به روح انسانی رسیده است، و همه خصوصیات همه انسان های دیگر هم در یک انسان هست. اینکه می گوید "هفتاد و دو ملت" ، این علامت کثرت است؛ می شود گفت که این هفت میلیارد انسان هایی که الان در کره زمین هستند، به علاوه آنها که مرده اند و آن روح ها که رفته اند. خصوصیات تمام این انسان ها، در تو هم هست؛ هر نوع فکری، هر عملی، هر انگیزه ای، هر شخصیتی در کسی هست، او غره نشود، و فریب نخورد. فکر نکند که اگر امروز اینگونه است ، فردا هم همین گونه خواهد بود... و اتفاقا از همین جاست که انسان ضربه می خورد. "هر که او را برگ این ایمان بود / همچو برگ، از بیم این لرزان بود".
"برگرفته از متن سخنرانی"