سعدی

سعدی

00:44:46

About this episode

#گلهای_جاویدان

برنامه شماره 156

#عبدالوهاب_شهیدی

#حسین_قوامی

#سعدی

#محمد_شیرخدا

#امیر_ناصر_افتتاح

#جلیل_شهناز

#احمد_عبادی

#حسن_کسایی

#پرویز_یاحقی

#آذر_پژوهش

#روشنک


به چه کار آیدت ز گل طبقی

از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد


خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار

چون نتواند کشید دست در آغوش یار

گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست

من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار

گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم

ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار

ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش

گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار

سعدی اگر داغ عشق در تو موثر شود

فخر بود بنده را داغ خداوندگار


پیش رویت دگران صورت بر دیوارند

نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند

تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند

تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند

انکه گویند به عمری شب قدری باشد

مگر آنست که با دوست با پایان آرند

نه من از دست نگارین تو محرومم و بس

که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند

عجب از چشم تو دارم که شبانش تا صبح

خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند

سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی

باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند


من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آینه کوچک ننمایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا به همسانه بگوید که تو در خانه مایی


عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود

مجنون از آستانه لیلی کجا رود

گر من فدای جان توگردم دریغ نیست

بسیار سر که بر سر مهر و وفا رود

حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی

کین پای لایق است که بر چشم ما رود

ای آشنای کوی محبت صبور باش

بیداد نیکوان همه بر آشنا رود

سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست

در پات لازم است که خار جفا رود